Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

دوم سموئیل-باب چهاردهم 2Samuel-14



گوش کنید به کتب پیامبران-دوم سموئیل-باب چهاردهم

بازگشت ابشالوم به اورشلیم  

۱ و یوآب بن صَرُویه فهمید که دل پادشاه به اَبْشالوم مایل است. 
۲ پس یوآب به تقُوع فرستاده، زنی دانشمند از آنجا آورد و به وی گفت: تمنّا اینکه خویشتن را مثل ماتم کننده ظاهر سازی، و لباس تعزیت پوشی و خود را به روغن تدهین نکنی و مثل زنی که روزهای بسیار به جهت مرده ماتم گرفته باشد، بشوی. 
۳ و نزد پادشاه داخل شده، او را بدین مضمون بگویی. پس یوآب سخنان را به دهانش گذاشت. 
۴ و چون زن تَقُوعیه با پادشاه سخن گفت، به روی خود به زمین افتاده، تعظیم نمود و گفت: «ای پادشاه، اعانت فرما.» 
۵ و پادشاه به او گفت: «تو را چه شده است؟» عرض کرد: اینک من زن بیوه هستم و شوهرم مرده است. 
۶ و کنیز تو را دو پسر بود و ایشان با یکدیگر در صحرا مخاصمه نمودند و کسی نبود که ایشان را از یکدیگر جدا کند. پس یکی از ایشان دیگری را زد و کشت. 
۷ و اینک تمامی قبیله بر کنیز تو برخاسته، و می‌گویند قاتل برادر خود را بسپار تا او را به عوض جان برادرش که کشته است، به قتل برسانیم، و وارث را نیز هلاک کنیم. و به اینطور اخگر مرا که باقی مانده است، خاموش خواهند کرد، و برای شوهرم نه اسم و نه اعقاب بر روی زمین وا خواهند گذاشت.
۸ پادشاه به زن فرمود: «به خانه‌ات برو و من درباره‌ات حکم خواهم نمود.» 
۹ و زن تَقُوعیه به پادشاه عرض کرد: «ای آقایم پادشاه، تقصیر بر من و بر خاندان من باشد و پادشاه و کرسی او بی تقصیر باشند.» 
۱۰ و پادشاه گفت: «هر که با تو سخن گوید، او را نزد من بیاور، و دیگر به تو ضرر نخواهد رسانید.» 
۱۱ پس زن گفت: «ای پادشاه، یهُوَه، خدای خود را به یاد آور تا ولی مقتول، دیگر هلاک نکند، مبادا پسر مرا تلف سازند.» پادشاه گفت: «به حیات خداوند قسم که مویی از سر پسرت به زمین نخواهد افتاد.» 
۱۲ پس زن گفت: «مستدعی آنکه کنیزت با آقای خود پادشاه سخنی گوید.» گفت: «بگو.» 
۱۳ زن گفت: پس چرا دربارة قوم خدا مثل این تدبیر کرده‌ای و پادشاه در گفتن این سخن مثل تقصیرکار است، چونکه پادشاه آواره شدة خود را باز نیاورده است. 
۱۴ زیرا ما باید البته بمیریم و مثل آب هستیم که به زمین ریخته شود، و آن را نتوان جمع کرد؛ و خدا جان را نمی‌گیرد بلکه تدبیرها می‌کند تا آواره شده‌ای از او آواره نشود. 
۱۵ و حال که به قصد عرض کردن این سخن، نزد آقای خود پادشاه آمدم، سبب این بود که خلقْ مرا ترسانیدند، و کنیزت فکر کرد که چون به پادشاه عرض کنم، احتمال دارد که پادشاه عرض کنیز خود را به انجام خواهد رسانید. 
۱۶ زیرا پادشاه اجابت خواهد نمود که کنیز خود را از دست کسی که می‌خواهد مرا و پسرم را با هم از میراث خدا هلاک سازد، برهاند. 
۱۷ و کنیز تو فکر کرد که کلام آقایم، پادشاه، باعث تسلی خواهد بود، زیرا که آقایم، پادشاه، مثل فرشتة خداست تا نیک و بد را تشخیص کند، و یهُوَه، خدای تو همراه تو باشد.
۱۸ پس پادشاه در جواب زن فرمود: «چیزی را که از تو سؤال می‌کنم، از من مخفی مدار.» زن عرض کرد «آقایم پادشاه، بفرماید.» 
۱۹ پادشاه گفت: «آیا دست یوآب در همة این کار با تو نیست؟» زن در جواب عرض کرد: به حیات جان تو، ای آقایم پادشاه که هیچ کس از هر چه آقایم پادشاه بفرماید به طرف راست یا چپ نمی‌تواند انحراف ورزد، زیرا که بندة تو یوآب، اوست که مرا امر فرموده است، و اوست که تمامی این سخنان را به دهان کنیزت گذاشته است. 
۲۰ برای تبدیل صورت این امر، بندة تو، یوآب، این کار را کرده است. اما حکمت آقایم، مثل حکمت فرشتة خدا می‌باشـد تا هر چه بر روی زمین است، بداند. 
۲۱ پس پادشاه به یوآب گفت: «اینک این کار را کرده‌ام. حال برو و اَبْشالوم جوان را باز آور.» 
۲۲ آنگاه یوآب به روی خود به زمین افتاده، تعظیم نمود، و پادشاه را تحسین کرد و یوآب گفت: «ای آقایم پادشاه امروز بنده‌ات می‌داند که در نظر تو التفات یافته‌ام چونکه پادشاه کار بندة خود را به انجام رسانیده است.» 
۲۳ پس یوآب برخاسته، به جشور رفت و اَبْشالوم را به اورشلیم باز آورد. 
۲۴ و پادشاه فرمود که به خانة خود برگردد و روی مرا نبیند. پس اَبْشالوم به خانة خود رفت و روی پادشاه را ندید. 
۲۵ و در تمامی اسرائیل کسی نیکو منظر و بسیار مَمدوح مثل اَبْشالوم نبود که از کف پا تا فَرْقِ سرش در او عیبی نبود. 
۲۶ و هنگامی که موی سر خود را می‌چید (زیرا آن را در آخر هر سال می‌چید، چونکه بر او سنگین می‌شد و از آن سبب آن را می‌چید)، موی سر خود را وزن نموده، دویست مثقال به وزن شاه می‌یافت. 
۲۷ و برای اَبْشالوم سه پسر و یک دختر مسمّی به تامار زاییده شدند. و او دختری نیکو صورت بود. 
۲۸ و اَبْشالوم دو سال تمام در اورشلیم مانده، روی پادشاه را ندید. 
۲۹ پس اَبْشالوم، یوآب را طلبید تا او را نزد پادشاه بفرستد. اما نخواست که نزد وی بیاید. و باز بار دیگر فرستاد و نخواست که بیاید. 
۳۰ پس به خادمان خود گفت: «ببینید، مزرعة یوآب نزد مزرعة من است و در آنجا جو دارد. بروید و آن را به آتش بسوزانید.» پس خادمان اَبْشالوم مزرعه را به آتش سوزانیدند. 
۳۱ آنگاه یوآب برخاسته، نزد اَبْشالوم به خانه‌اش رفته، وی را گفت که «چرا خادمان تو مزرعة مرا آتش زده‌اند؟» 
۳۲ اَبْشالوم به یوآب گفت: «اینک نزد تو فرستاده، گفتم: اینجا بیا تا تو را نزد پادشاه بفرستم تا بگویی برای چه از جشور آمده‌ام؟ مرا بهتر می‌بود که تا بحال در آنجا مانده باشم، پس حال روی پادشاه را ببینم و اگر گناهی در من باشد، مرا بکشد.» 
۳۳ پس یوآب نزد پادشاه رفته، او را مخبر ساخت. و او اَبْشالوم را طلبید که پیش پادشاه آمد و به حضور پادشاه رو به زمین افتاده، تعظیم کرده و پادشاه، اَبْشالوم را بوسید.

                                                                                   
دوم سموئیل-باب چهاردهم 2Samuel-14 Reviewed by جواد on دوشنبه, آذر ۱۶, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.