Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

اول سموئیل-باب هفدهم 1Samuel-17



گوش کنید به کتب پیامبران-اول سموئیل-باب هفدهم
داود و جلیات
  
۱ و فلسطینیان لشکر خود را برای جنگ جمع نموده، در سُوکوه که در یهودیه است، جمع شدند، و در میان سُوکوه و عَزیقَه در اَفَسْدمّیم اردو زدند.
۲ و شاؤل و مردان اسرائیل جمع شده، در درّه ایلاه اُردو زده، به مقابلة فلسطینیان صف آرایی کردند. 
۳ و فلسطینیان بر کوه از یک طرف ایستادند، و اسرائیلیان بر کوه به طرف دیگر ایستادند، و درّه در میان ایشان بود. 
۴ و از اُردوی فلسطینیان مرد مبارزی مسمّی به جُلْیات که از شهر جَتّ بود بیرون آمد، و قدش شش ذراع و یک وجب بود. 
۵ و بر سر خود، خود برنجینی داشت و به زرة فلسی ملبس بود، و وزن زره‌اش پنج هزار مثقال برنج بود. 
۶ و بر ساقهایش ساقبندهای برنجین و در میان کتفهایش مزراق برنجین بود. 
۷ و چوب نیزه‌اش مثل نورد جولاهگان و سرنیزه‌اش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او می‌رفت. 
۸ و او ایستاده، افواج اسرائیل را صدا زد و به ایشان گفت: چرا بیرون آمده، صف آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید. 
۹ اگر او بتواند با من جنگ کرده، مرا بکشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بکشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.
۱۰ و فلسطینی گفت: «من امروز فوجهای اسرائیل را به ننگ می‌آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.» 
۱۱ و چون شاؤل و جمیع اسرائیلیان این سخنان فلسطینی را شنیدند، هراسان شده، بسیار بترسیدند. 
۱۲ و داود پسر آن مرد افراتی بیت لحم یهودا بود که یسّا نام داشت، و او را هشت پسر بود، و آن مرد در ایام شاؤل در میان مردمان پیر و سالخورده بود. 
۱۳ و سه پسر بزرگ یسّا روانه شده، در عقب شاؤل به جنگ رفتند. و اسم سه پسرش که به جنگ رفته بودند: نخست زاده‌اش اَلِیآب و دومش اَبِیناداب و سوم شَمّاه بود. 
۱۴ و داود کوچکتر بود و آن سه بزرگ در عقب شاؤل رفته بودند. 
۱۵ وداود از نزد شاؤل آمد و رفت می‌کرد تا گوسفندان پدر خود را در بیت لحم بچراند. 
۱۶ و آن فلسطینی صبح و شام می‌آمد و چهل روز خود را ظاهر می‌ساخت. 
۱۷ و یسّا به پسر خود داود گفت: الآن به جهت برادرانت یک اِیفَه از این غلة برشته و این ده قرص نان را بگیر و به اردو نزد برادرانت بشتاب. 
۱۸ و این ده قطعة پنیر را برای سردار هزارة ایشان ببر و از سلامتی برادرانت بپرس و از ایشان نشانی‌ای بگیر.
۱۹ و شاؤل و آنها و جمیع مردان اسرائیل در درة ایلاه بودند و با فلسطینیان جنگ می‌کردند. 
۲۰ پس داود بامدادان برخاسته، گله را به دست چوپان واگذاشت و برداشته، چنانکه یسّا او را امر فرموده بود برفت، و به سنگر اردو رسید وقتی که لشکر به میدان بیرون رفته، برای جنگ نعره می‌زدند. 
۲۱ و اسرائیلیان و فلسطینیان لشکر به مقابل لشکر صف آرایی کردند. 
۲۲ و داود اسبابی را که داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی لشکر دویده، آمد و سلامتی برادران خود را بپرسید. 
۲۳ و چون با ایشان گفتگو می‌کرد، اینک آن مرد مبارز فلسطینی جَتّی که اسمش جُلْیات بود، از لشکر فلسطینیان برآمده، مثل پیش سخن گفت و داود شنید. 
۲۴ و جمیع مردان اسرائیل چون آن مرد را دیدند، از حضورش فرار کرده، بسیار ترسیدند. 
۲۵ و مردان اسرائیل گفتند: «آیا این مرد را که بر می‌آید، دیدید؟ یقیناً برای به ننگ آوردن اسرائیل بر می‌آید و هر که او را بکشد، پادشاه او را از مال فراوان دولتمند سازد، و دختر خود را به او دهد، و خانة پدرش را در اسرائیل آزاد خواهد ساخت.» 
۲۶ و داود کسانی را که نزد او ایستاده بودند خطاب کرده، گفت: «به شخصی که این فلسطینی را بکشد و این ننگ را از اسرائیل بردارد چه خواهد شد؟ زیرا که این فلسطینی نامختون کیست که لشکرهای خدای حی را به ننگ آورد؟» 
۲۷ و قوم او را به همین سخنان خطاب کرده، گفتند: «به شخصی که او را بکشد، چنین خواهد شد.» 
۲۸ و چون با مردمان سخن می‌گفتند، برادر بزرگش اَلِیآب شنید و خشم اَلِیآب بر داود افروخته شده، گفت: «برای چه اینجا آمدی و آن گلة قلیل را در بیابان نزد که گذاشتی؟ من تکبر و شرارت دل تو را می‌دانم زیرا برای دیدن جنگ آمده‌ای.» 
۲۹ داود گفت: «الآن چه کردم؟ آیا سببی نیست؟» 
۳۰ پس از وی به طرف دیگری رو گردانیده، به همین طور گفت و مردمان او را مثل پیشتر جواب دادند. 
۳۱ و چون سخنانی که داود گفت، مسموع شد، شاؤل را مخبر ساختند و او وی را طلبید. 
۳۲ و داود به شاؤل گفت: «دل کسی به سبب او نیفتد. بنده‌ات می‌رود و با این فلسطینی جنگ می‌کند.» 
۳۳ شاؤل به داود گفت: «تو نمی‌توانی به مقابل این فلسطینی بروی تا با وی جنگ نمایی زیرا که تو جوان هستی و او از جوانی‌اش مرد جنگی بوده است.» 
۳۴ داود به شاؤل گفت: بنده‌ات گلة پدر خود را می‌چرانید که شیر و خرسی آمده، بره‌ای از گله ربودند. 
۳۵ و من آن را تعاقب نموده، کشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته، او را زدم و کشتم. 
۳۶ بنده‌ات هم شیر و هم خرس را کشت؛ و این فلسطینی نامختون مثل یکی از آنها خواهد بود، چونکه لشکرهای خدای حی را به ننگ آورده است.
۳۷ و داود گفت: «خداوند که مرا از چنگ شیر و از چنگ خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید.» و شاؤل به داود گفت: «برو و خداوند با تو باد.» 
۳۸ و شاؤل لباس خود را به داود پوشانید و خود برنجینی بر سرش نهاد و زره‌ای به او پوشانید. 
۳۹ و داود شمشیرش را بر لباس خود بست و می‌خواست که برود زیرا که آنها را نیازموده بود. و داود به شاؤل گفت: «با اینها نمی‌توانم رفت چونکه نیازموده‌ام.» پس داود آنها را از بر خود بیرون آورد. 
۴۰ و چوبدستی خود را به دست گرفته، پنج سنگ مالیده، از نهر سوا کرد، و آنها را در کیسة شبانی که داشت، یعنی در انبان خود گذاشت و فلاخنش را به دست گرفته، به آن فلسطینی نزدیک شد. 
۴۱ و آن فلسطینی همی آمد تا به داود نزدیک شد و مردی که سپرش را بر می‌داشت پیش رویش می‌آمد. 
۴۲ و فلسطینی نظر افکنده، داود را دید و او را حقیر شمرد زیرا جوانی خوشرو و نیکو منظر بود. 
۴۳ و فلسطینی به داود گفت: «آیا من سگ هستم که با چوبدستی نزد من می‌آیی؟» و فلسطینی داود را به خدایان خود لعنت کرد. 
۴۴ و فلسطینی به داود گفت: «نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.» 
۴۵ داود به فلسطینی گفت: تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می‌آیی، اما من به اسم یهُوَه صبایوت، خدای لشکرهای اسرائیل که او را به ننگ آورده‌ای نزد تو می‌آیم. 
۴۶ و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد کرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهم کرد، و لاشه‌های لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهم داد تا تمامی زمین بدانند که در اسرائیل خدایی هست. 
۴۷ و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی‌دهد زیرا که جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.
۴۸ و چون فلسطینی برخاسته، پیش آمد و به مقابلة داود نزدیک شد، داود شتافته، به مقابلة فلسطینی به سوی لشکر دوید. 
۴۹ و داود دست خود را به کیسه‌اش برد و سنگی از آن گرفته، از فلاخن انداخت و به پیشانی فلسطینی زد، و سنگ به پیشانی او فرو رفت که بر روی خود بر زمین افتاد. 
۵۰ پس داود بر فلسطینی با فلاخن و سنگ غالب آمده، فلسطینی را زد و کشت و در دست داود شمشیری نبود. 
۵۱ و داود دویده، بر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیر او را گرفته، از غلافش کشید و او را کشته، سرش را با آن از تنش جدا کرد. و چون فلسطینیان، مبارز خود را کشته دیدند، گریختند. 
۵۲ و مردان اسرائیل و یهودا برخاستند و نعره زده، فلسطینیان را تا جَتّ و تا دروازه‌های عَقْرُون تعاقب نمودند و مجروحان فلسطینیان به راه شَعَرَیم تا به جَتّ و عَقْرُون افتادند. 
۵۳ و بنی اسرائیل از تعاقب نمودن فلسطینیان برگشتند و اُردوی ایشان را غارت نمودند. 
۵۴ و داود سر فلسطینی را گرفته، به اورشلیم آورد اما اسلحة او را در خیمة خود گذاشت. 
۵۵ و چون شاؤلْ داود را دید که به مقابلة فلسطینی بیرون می‌رود، به سردار لشکرش اَبْنیر گفت: «ای اَبْنیر، این جوان پسر کیست؟» اَبْنیر گفت: «ای پادشاه به جان تو قَسَم که نمی‌دانم.» 
۵۶ پادشاه گفت: «بپرس که این جوان پسر کیست.» 
۵۷ و چون داود از کشتن فلسطینی برگشت، اَبْنیر او را گرفته، به حضور شاؤل آورد، و سر آن فلسطینی در دستش بود. 
۵۸ و شاؤل وی را گفت: «ای جوان تو پسر کیستی؟» داود گفت: «پسر بنده‌ات، یسّای بیت لحمی هستم.»

                                                                                   
اول سموئیل-باب هفدهم 1Samuel-17 Reviewed by جواد on جمعه, آذر ۱۳, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.