Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

دوم سموئیل-باب هجدهم 2Samuel-18


گوش کنید به کتب پیامبران-دوم سموئیل-باب هجدهم
مرگ ابشالوم  

۱ و داود قومی را که همراهش بودند، سان دید، و سرداران هزاره و سرداران صده برایشان تعیین نمود. 
۲ و داود قوم را روانه نمود، ثلثی به دست یوآب و ثلثی به دست ابیشای ابن صَرُویه، برادر یوآب، و ثلثی به دست اِتّای جَتّی. و پادشاه به قوم گفت: «من نیز البته همراه شما می‌آیم.» 
۳ اما قوم گفتند: «تو همراه ما نخواهی آمد زیرا اگر ما فرار کنیم، دربارة ما فکر نخواهند کرد؛ و اگر نصف ما بمیریم، برای ما فکر نخواهند کرد؛ و حال تو مثل ده هزار ما هستی. پس الآن بهتر این است که ما را از شهر امداد کنی.» 
۴ پادشاه به ایشان گفت: «آنچه در نظر شما پسند آید، خواهم کرد.» و پادشاه به جانب دروازه ایستاده بود، و تمامی قوم با صده‌ها و هزاره‌ها بیرون رفتند. 
۵ و پادشاه یوآب و ابیشای و اِتّای را امر فرموده، گفت: «به خاطر من بر اَبْشالوم جوان به رفق رفتار نمایید.» و چون پادشاه جمیع سرداران را دربارة اَبْشالوم فرمان داد، تمامی قوم شنیدند. 
۶ پس قوم به مقابلة اسرائیل به صحرا بیرون رفتند و جنگ در جنگل افرایم بود. 
۷ و قوم اسرائیل در آنجا از حضور بندگان داود شکست یافتند، و در آن روز کشتار عظیمی در آنجا شد و بیست هزار نفر کشته شدند. 
۸ و جنگ در آنجا بر روی تمامی زمین منتشر شد؛ و در آن روز آنانی که از جنگل هلاک گشتند، بیشتر بودند از آنانی که به شمشیر کشته شدند. 
۹ و اَبْشالوم به بندگان داود برخورد؛ و اَبْشالوم بر قاطر سوار بود و قاطر زیر شاخه‌های پیچیده شدة بلوط بزرگی درآمد، و سر او در میان بلوط گرفتار شد، به طوری که در میان آسمان و زمین آویزان گشت و قاطری که زیرش بود، بگذشت. 
۱۰ و شخصی آن را دیده، به یوآب خبر رسانید و گفت: «اینک اَبْشالوم را دیدم که در میان درخت بلوط آویزان است.» 
۱۱ و یوآب به آن شخصی که او را خبر داد، گفت: «هان تو دیده‌ای؟ پس چرا او را در آنجا به زمین نزدی؟ و من ده مثقال نقره و کمربندی به تو می‌دادم.» 
۱۲ آن شخص به یوآب گفت: اگر هزار مثقال نقره به دست من می‌رسید، دست خود را بر پسر پادشاه دراز نمی‌کردم، زیرا که پادشاه تو را و ابیشای و اِتّای را به سمع ما امر فرموده، گفت زنهار هر یکی از شما دربارة اَبْشالوم جوان باحذر باشید. 
۱۳ والا بر جان خود ظلم می‌کردم چونکه هیچ امری از پادشاه مخفی نمی‌ماند، و خودت به ضد من بر می‌خاستی. 
۱۴ آنگاه یوآب گفت: «نمی‌توانم با تو به اینطور تأخیر نمایم.» پس سه تیر به دست خود گرفته، آنها را به دل اَبْشالوم زد حینی که او هنوز در میان بلوط زنده بود. 
۱۵ و ده جوان که سلاحداران یوآب بودند دور اَبْشالوم را گرفته، او را زدند و کشتند. 
۱۶ و چون یوآب کرِنّا را نواخت، قوم از تعاقب نمودن اسرائیل برگشتند، زیرا که یوآب قوم را منع نمود. 
۱۷ و اَبْشالوم را گرفته، او را در حفرة بزرگ که در جنگل بود، انداختند، و بر او تودة بسیار بزرگ از سنگها افراشتند، و جمیع اسرائیل هر یک به خیمة خود فرار کردند. 
۱۸ اما اَبْشالوم در حین حیات خود، بنایی را که در وادی مَلِک است برای خود برپا کرد، زیرا گفت پسری ندارم که از او اسم من مذکور بماند، و آن بنا را به اسم خود مسمی ساخت. پس تا امروز یدِ اَبْشالوم خوانده می‌شود.

آگاهی داود از مرگ ابشالوم  

۱۹ و اَخِیمَعَص بن صادوق گفت: «حال بروم و مژده به پادشاه برسانم که خداوند انتقام او را از دشمنانش کشیده است.» 
۲۰ یوآب او را گفت: «تو امروز صاحب بشارت نیستی، اما روز دیگر بشارت خواهی برد و امروز مژده نخواهی داد چونکه پسر پادشاه مرده است.» 
۲۱ و یوآب به کوشَی گفت: «برو و از آنچه دیده‌ای به پادشاه خبر برسان.» و کوشی یوآب را تعظیم نموده، دوید. 
۲۲ و اخیمعص بن صادوق، بار دیگر به یوآب گفت: «هر چه بشود، ملتمس اینکه من نیز در عقب کوشی بدوم.» یوآب گفت: «ای پسرم چرا باید بدوی چونکه بشارت نداری که ببری؟» 
۲۳ گفت: «هر چه بشود، بدوم.» او وی را گفت: «بدو.» پس اَخیمَعَص به راه وادی دویده، از کوشَی سبقت جست. 
۲۴ و داود در میان دو دروازه نشسته بود و دیده‌بان بر پشت بام دروازه به حصار برآمد و چشمان خود را بلند کرده، مردی را دید که اینک به تنهایی می‌دود. 
۲۵ و دیده‌بان آواز کرده، پادشاه را خبر داد و پادشاه گفت: «اگر تنهاست، بشارت می‌آورد.» و او می‌آمد و نزدیک می‌شد. 
۲۶ و دیده‌بان، شخص دیگر را دید که می‌دود و دیده‌بان به دربان آواز داده، گفت: «شخصی به تنهایی می‌دود.» و پادشاه گفت: «او نیز بشارت می‌آورد.» 
۲۷ و دیده‌بان گفت: «دویدن اولی را می‌بینم که مثل دویدن اَخیمَعَص بن صادوق است.» پادشاه گفت: «او مرد خوبی است و خبر خوب می‌آورد.»
۲۸ و اَخیمَعَص ندا کرده، به پادشاه گفت: «سلامتی است.» و پیش پادشاه رو به زمین افتاده، گفت: «یهُوَه خدای تو متبارک باد که مردمانی که دست خود را بر آقایم پادشاه بلند کرده بودند، تسلیم کرده است.»
۲۹ پادشاه گفت: «آیا اَبْشالوم جوان به سلامت است؟» و اَخیمَعَص در جواب گفت: «چون یوآب، بندة پادشاه و بندة تو را فرستاد، هنگامة عظیمی دیدم اما ندانستم که چه بود.» 
۳۰ و پادشاه گفت: «بگرد و اینجا بایست.» و او به آن طرف شده، بایستاد. 
۳۱ و اینک کوشی رسید و کوشی گفت: «برای آقایم، پادشاه، بشارت است، زیرا خداوند امروز انتقام تو را از هر که با تو مقاومت می‌نمود، کشیده است.» 
۳۲ و پادشاه به کوشی گفت: «آیا اَبْشالوم جوان به سلامت است؟» کوشی گفت: «دشمنان آقایم، پادشاه، و هر که برای ضرر تو برخیزد، مثل آن جوان باشد.» 
۳۳ پس پادشاه، بسیار مضطرب شده، به بالاخانة دروازه برآمد و می‌گریست و چون می‌رفت، چنین می‌گفت: «ای پسرم اَبْشالوم! ای پسرم، پسرم، ابشالوم! کاش که به جای تو می‌مردم، ای اَبْشالوم، پسرم، ای پسر من!»

                                                                                   
دوم سموئیل-باب هجدهم 2Samuel-18 Reviewed by جواد on دوشنبه, آذر ۱۶, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.