Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

اول سموئیل-باب بیستم 1Samuel-20



گوش کنید به کتب پیامبران-اول سموئیل-باب بیستم
داود و یوناتان  

۱ و داود از نایوت رامَه فرار کرده، آمد و به حضور یوناتان گفت: «چه کرده‌ام و عصیانم چیست و در نظر پدرت چه گناهی کرده‌ام که قصد جان من دارد؟» 
۲ او وی را گفت: «حاشا! تو نخواهی مرد. اینک پدر من امری بزرگ و کوچک نخواهد کرد جز آنکه مرا اطلاع خواهد داد. پس چگونه پدرم این امر را از من مخفی بدارد؟ چنین نیست.» 
۳ و داود نیز قسم خورده، گفت: «پدرت نیکو می‌داند که در نظر تو التفات یافته‌ام، و می‌گوید مبادا یوناتان این را بداند و غمگین شود. و لکن به حیات خداوند و به حیات تو که در میان من و موت، یک قدم بیش نیست.» 
۴ یوناتان به داودگفت: «هر چه دلت بخواهد آن را برای تو خواهم نمود.» 
۵ داود به یوناتان گفت: اینک فردا اول ماه است و من می‌باید با پادشاه به غذا بنشینم. پس مرا رخصت بده که تا شام سوم، خود را در صحرا پنهان کنم. 
۶ اگر پدرت مرا مفقود بیند، بگو داود از من بسیار التماس نمود که به شهر خود به بیت لحم بشتابد، زیرا که تمامی قبیلة او را آنجا قربانی سالیانه است. 
۷ اگر گوید که خوب، آنگاه بنده‌ات را سلامتی خواهد بود؛ و اما اگر بسیار غضبناک شود بدانکه او به بدی جازم شده است. 
۸ پس با بندة خود احسان نما چونکه بندة خویش را با خودت به عهد خداوند در آوردی. و اگر عصیان در من باشد، خودت مرا بکش زیرا برای چه مرا نزد پدرت ببری. 
۹ یوناتان گفت: «حاشا از تو! زیرا اگر می‌دانستم بدی از جانب پدرم جزم شده است که بر تو بیاید، آیا تو را از آن اطلاع نمی‌دادم؟» 
۱۰ داود به یوناتان گفت: «اگر پدرت تو را به درشتی جواب دهد، کیست که مرا مخبر سازد؟» 
۱۱ یوناتان به داود گفت: «بیا تا به صحرا برویم.» و هر دو ایشان به صحرا رفتند. 
۱۲ و یوناتان به داود گفت: «ای یهُوَه، خدای اسرائیل»، چون فردا یا روز سوم پدر خود را مثل این وقت آزمودم و اینک اگر برای داود خیر باشد، اگر من نزد او نفرستم و وی را اطلاع ندهم، 
۱۳ خداوند به یوناتان مثل این بلکه زیاده از این عمل نماید. و اما اگر پدرم ضرر تو را صواب بیند، پس تو را اطلاع داده، رها خواهم نمود تا به سلامتی بروی و خداوند همراه تو باشد چنانکه همراه پدر من بود. 
۱۴ و نه تنها مادام حیاتم، لطف خداوند را با من بجا آوری تا نمیرم، 
۱۵ بلکه لطف خود را از خاندانم تا به ابد قطع ننمایی، هم در وقتی که خداوند دشمنان داود را جمیعاً از روی زمین منقطع ساخته باشد. 
۱۶ پس یوناتان با خاندان داود عهد بست و گفت خداوند این را از دشمنان داود مطالبه نماید. 
۱۷ و یوناتان بار دیگر به سبب محبتی که با او داشت، داود را قسم داد زیرا که او را دوست می‌داشت، چنانکه جان خود را دوست می‌داشت. 
۱۸ و یوناتان او را گفت: فردا اول ماه است و چونکه جای تو خالی می‌باشد، تو را مفقود خواهند یافت. 
۱۹ و در روز سوم به زودی فرود شده، به جایی که خود را در آن در روز شغل پنهان کردی بیا و در جانب سنگ آزَل بنشین. 
۲۰ و من سه تیر به طرف آن خواهم انداخت که گویا به هدف می‌اندازم. 
۲۱ و اینک خادم خود را فرستاده، خواهم گفت برو و تیرها را پیدا کن. و اگر به خادم گویم: اینک تیرها از این طرف تو است، آنها را بگیر. آنگاه بیا زیرا که برای تو سلامتی است و به حیات خداوند تو را هیچ ضرری نخواهد بود. 
۲۲ اما اگر به خادم چنین بگویم که: اینک تیرها از آن طرف توست، آنگاه برو زیرا خداوند تو را رها کرده است. 
۲۳ و اما آن کاری که من و تو دربارة آن گفتگو کردیم، اینک خداوند در میان من و تو تا به ابد خواهد بود. 
۲۴ پس داود خود را در صحرا پنهان کرد. و چون اول ماه رسید، پادشاه برای غذا خوردن نشست. 
۲۵ و پادشاه در جای خود بر حسب عادتش بر مسند، نزد دیوار نشسته، و یوناتان ایستاده بود و اَبنیر به پهلوی شاؤل نشسته، و جای داود خالی بود. 
۲۶ و شاؤل در آن روز هیچ نگفت زیرا گمان می‌برد: «چیزی بر او واقع شده، طاهر نیست. البته طاهر نیست!» 
۲۷ و در فردای اول ماه که روز دوم بود، جای داود نیز خالی بود. پس شاؤل به پسر خود یوناتان گفت: «چرا پسر یسّا، هم دیروز و هم امروز به غذا نیامد؟» 
۲۸ یوناتان در جواب شاؤل گفت: داود از من بسیار التماس نمود تا به بیت لحم برود. 
۲۹ و گفت: تمنّا اینکه مرا رخصت بدهی زیرا خاندان ما را در شهر قربانی است و برادرم مرا امر فرموده است؛ پس اگر الآن در نظر تو التفات یافتم، مرخص بشوم تا برادران خود را ببینم. از این جهت به سفرة پادشاه نیامده است. 
۳۰ آنگاه خشم شاؤل بر یوناتان افروخته شده، او را گفت: ای پسر زنِ گردنکشِ فتنه انگیز، آیا نمی‌دانم که تو پسر یسّا را به جهت افتضاح خود و افتضاح عورت مادرت اختیار کرده‌ای؟ 
۳۱ زیرا مادامی که پسر یسّا بر روی زمین زنده باشد، تو و سلطنت تو پایدار نخواهید ماند. پس الآن بفرست و او را نزد من بیاور زیرا که البته خواهد مرد. 
۳۲ یوناتان پدر خود شاؤل را جواب داده، وی را گفت: «چرا بمیرد؟ چه کرده است؟» 
۳۳ آنگاه شاؤل مزراق خود را به او انداخت تا او را بزند. پس یوناتان دانست که پدرش بر کشتن داود جازم است. 
۳۴ و یوناتان به شدتِ خشم، از سفره برخاست و در روز دوم ماه، طعام نخورد چونکه برای داود غمگین بود زیرا پدرش او را خجل ساخته بود. 
۳۵ و بامدادان یوناتان در وقتی که با داود تعیین کرده بود، به صحرا بیرون رفت. و یک پسر کوچک همراهش بود. 
۳۶ و به خادم خود گفت: «بدو و تیرها را که می‌اندازم پیدا کن.» و چون پسر می‌دوید، تیر را چنان انداخت که از او رد شد. 
۳۷ و چون پسر به مکان تیری که یوناتان انداخته بود، می‌رفت، یوناتان در عقب پسر آواز داده، گفت که: «آیا تیر به آن طرف تو نیست؟»
۳۸ و یوناتان در عقب پسر آواز داد که بشتاب و تعجیل کن و درنگ منما. پس خادم یوناتان تیرها را برداشته، نزد آقای خود برگشت. 
۳۹ و پسر چیزی نفهمید. اما یوناتان و داود این امر را می‌دانستند. 
۴۰ و یوناتان اسلحة خود را به خادم خود داده، وی را گفت: «برو و آن را به شهر ببر.» 
۴۱ و چون پسر رفته بود، داود از جانب جنوبی برخاست و بر روی خود بر زمین افتاده، سه مرتبه سجده کرد و یکدیگر را بوسیده، با هم گریه کردند تا داود از حد گذرانید. 
۴۲ و یوناتان به داود گفت: «به سلامتی برو چونکه ما هر دو به نام خداوند قسم خورده، گفتیم که خداوند در میان من و تو و در میان ذریة من و ذریة تو تا به ابد باشد.» پس برخاسته، برفت و یوناتان به شهر برگشت.

                                                                                   
اول سموئیل-باب بیستم 1Samuel-20 Reviewed by جواد on جمعه, آذر ۱۳, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.