Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

اول پادشاهان-باب بیستم 1Kings-20



گوش کنید به کتب پیامبران-اول پادشاهان-باب بیستم

حمله بنهدد به سامره  

۱ و بَنْهَدَد، پادشاه اَرام، تمامی لشکر خود را جمع کرد، و سی و دو پادشاه و اسبان و ارابه‌ها همراهش بودند. پس برآمده، سامره را محاصره کرد و با آن جنگ نمود. 
۲ و رسولان نزد اَخاب پادشاه اسرائیل به شهر فرستاده، وی را گفت: بَنْهَدَد چنین می‌گوید: 
۳ نقرة تو و طلای تو از آن من است و زنان و پسران مقبول تو از آن منند.
۴ و پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «ای آقایم پادشاه! موافق کلام تو، من و هر چه دارم از آن تو هستیم.» 
۵ و رسولان بار دیگر آمده، گفتند: بَنْهَدَد چنین امر فرموده، می‌گوید: به درستی که من نزد تو فرستاده، گفتم که نقره و طلا و زنان و پسران خود را به من بدهی. 
۶ پس فردا قریب به این وقت، بندگان خود را نزد تو می‌فرستم تا خانة تو را و خانة بندگانت را جستجو نمایند و هر چه در نظر تو پسندیده است به دست خود گرفته، خواهند بُرد.
۷ آنگاه پادشاه اسرائیل تمامی مشایخ زمین را خوانده، گفت: «بفهمید و ببینید که این مرد چگونه بدی را می‌اندیشد، زیرا که چون به جهت زنان و پسرانم و نقره و طلایم فرستاده بود، او را انکار نکردم.» 
۸ آنگاه جمیع مشایخ و تمامی قوم وی را گفتند: «او را مشنو و قبول منما.» 
۹ پس به رسولان بَنْهَدَد گفت: «به آقایم، پادشاه بگویید: هر چه بار اول به بندة خود فرستادی بجا خواهم آورد؛ اما این کار را نمی‌توانم کرد.» پس رسولان مراجعت کرده، جواب را به او رسانیدند. 
۱۰ آنگاه بَنْهَدَد نزد وی فرستاده، گفت: «خدایان، مثل این بلکه زیاده از این به من عمل نمایند اگر گَردِ سامره کفایت مشتهای همة مخلوقی را که همراه من باشند بکند.» 
۱۱ و پادشاه اسرائیل در جواب گفت: «وی را بگویید: آنکه اسلحه می‌پوشد، مثل آنکه می‌گشاید فخر نکند.» 
۱۲ و چون این جواب را شنید در حالی که او و پادشاهان در خیمه‌ها میگساری می‌نمودند، به بندگان خود گفت: «صف آرایی بنمایید.» پس در برابر شهر صف آرایی نمودند.

پیروزی اخاب  

۱۳ و اینک نبی‌ای نزد اَخاب، پادشاه اسرائیل آمده، گفت: «خداوند چنین می‌گوید: آیا این گروه عظیم را می‌بینی؟ همانا من امروز آن را به دست تو تسلیم می‌نمایم تا بدانی که من یهُوَه هستم.» 
۱۴ اَخاب گفت: «به واسطة که؟» او در جواب گفت: «خداوند می‌گوید به واسطة خادمانِ سرورانِ کشورها.» گفت: «کیست که جنگ را شروع کند؟» جواب داد: «تو.» 
۱۵ پس خادمانِ سرورانِ کشورها را سان دید که ایشان دویست و سی و دو نفر بودند و بعد از ایشان، تمامی قوم، یعنی تمامی بنی اسرائیل را سان دید که هفت هزار نفر بودند. 
۱۶ و در وقت ظهر بیرون رفتند و بَنْهَدَد با آن پادشاهان یعنی آن سی و سه پادشاه که مددکار او می‌بودند، در خیمه‌ها به میگساری مشغول بودند. 
۱۷ و خادمان سروران کشورها اول بیرون رفتند و بَنْهَدَد کسان فرستاد و ایشان او را خبر داده، گفتند که «مردمان از سامره بیرون می‌آیند.» 
۱۸ او گفت: «خواه برای صلح بیرون آمده باشند، ایشان را زنده بگیرید، و خواه به جهت جنگ بیرون آمده باشند، ایشان را زنده بگیرید.» 
۱۹ پس ایشان از شهر بیرون آمدند، یعنی خادمان سروران کشورها و لشکری که در عقب ایشان بود. 
۲۰ هر کس از ایشان حریف خود را کشت و اَرامیان فرار کردند و اسرائیلیان ایشان را تعاقب نمودند و بَنْهَدَد پادشاه اَرام بر اسب سوار شده، با چند سوار رهایی یافتند. 
۲۱ و پادشاه اسرائیل بیرون رفته، سواران و ارابه‌ها را شکست داد، و اَرامیان را به کشتار عظیمی کشت. 
۲۲ و آن نبی نزد پادشاه اسرائیل آمده، وی را گفت: «برو و خویشتن را قوی ساز و متوجه شده، ببین که چه می‌کنی زیرا که در وقت تحویل سال، پادشاه اَرام بر تو خواهد برآمد.» 
۲۳ و بندگان پادشاه اَرام، وی را گفتند: خدایانِ ایشان خدایانِ کوهها می‌باشند و از این سبب بر ما غالب آمدند؛ اما اگر با ایشان در همواری جنگ نماییم، هر آینه بر ایشان غالب خواهیم آمد. 
۲۴ پس به اینطور عمل نما که هر یک از پادشاهان را از جای خود عزل کرده، به جای ایشان سرداران بگذار. 
۲۵ و تو لشکری را مثل لشکری که از تو تلف شده است، اسب به جای اسب و ارابه به جای ارابه برای خود بشمار تا با ایشان در همواری جنگ نماییم و البته بر ایشان غالب خواهیم آمد. پس سخن ایشان را اجابت نموده، به همین طور عمل نمود. 
۲۶ و در وقت تحویل سال، بَنْهَدَد اَرامیان را سان دیده، به اَفیق برآمد تا با اسرائیل جنگ نماید. 
۲۷ و بنی اسرائیل را سان دیده، زاد دادند و به مقابلة ایشان رفتند و بنی اسرائیل در برابر ایشان مثل دو گلة کوچک بزغاله اُردو زدند، اما اَرامیان زمین را پر کردند.
 ۲۸ و آن مرد خدا نزدیک آمده، پادشاه اسرائیل را خطاب کرده، گفت: «خداوند چنین می‌گوید: چونکه اَرامیان می‌گویند که یهُوَه خدای کوههاست و خدای وادیها نیست، لهذا تمام این گروه عظیم را به دست تو تسلیم خواهم نمود تا بدانید که من یهُوَه هستم.» 
۲۹ و اینان در مقابل آنان، هفت روز اردو زدند و در روز هفتم جنگ با هم پیوستند و بنی اسرائیل صد هزار پیادة اَرامیان را در یک روز کشتند. 
۳۰ و باقی ماندگان به شهر اَفیق فرار کردند و حصار بر بیست و هفت هزار نفر از باقی ماندگان افتاد. و بَنْهَدَد فرار کرده، در شهر به اطاق اندرونی درآمد. 
۳۱ و بندگانش وی را گفتند: «همانا شنیده‌ایم که پادشاهانِ خاندانِ اسرائیل، پادشاهان حلیم می‌باشند، پس بر کمر خود پلاس و بر سر خود ریسمانها ببندیم و نزد پادشاه اسرائیل بیرون رویم شاید که جان تو را زنده نگاه دارد.»
۳۲ و پلاس بر کمرهای خود و ریسمانها بر سر خود بسته، نزد پادشاه اسرائیل آمده، گفتند: «بندة تو، بَنْهَدَد می‌گوید: تمنّا اینکه جانم زنده بماند.» او جواب داد: «آیا او تا حال زنده است؟ او برادر من می‌باشد.» 
۳۳ پس آن مردان تَفَأُل نموده، آن را به زودی از دهان وی گرفتند و گفتند: «برادر تو بَنْهَدَد!» پس او گفت: «بروید و او را بیاورید.» و چون بَنْهَدَد نزد او بیرون آمد، او را بر ارابة خود سوار کرد. 
۳۴ و (بَنْهَدَد) وی را گفت:«شهرهایی را که پدر من از پدر تو گرفت، پس می‌دهم و برای خود در دمشق کوچه‌ها بساز، چنانکه پدر من در سامره ساخت.» (در جواب گفت): «من تو را به این عهد رها می‌کنم.» پس با او عهد بست و او را رها کرد.

توبیخ شدن اخاب  

۳۵ و مردی از پسران انبیا به فرمان خداوند به رفیق خود گفت: «مرا بزن.» اما آن مرد از زدنش ابا نمود. 
۳۶ و او وی را گفت: «چونکه آواز خداوند را نشنیدی، همانا چون از نزد من بروی شیری تو را خواهد کشت.» پس چون از نزد وی رفته بود، شیری او را یافته، کشت. 
۳۷ و او شخصی دیگر را پیدا کرده، گفت: «مرا بزن.» و آن مرد او را ضربتی زده، مجروح ساخت. 
۳۸ پس آن نبی رفته، به سر راه منتظر پادشاه ایستاد، و عصابه خود را بر چشمان خود کشیده، خویشتن را متنکر نمود. 
۳۹ و چون پادشاه درگذر می‌بود، او به پادشاه ندا در داد و گفت که بندة تو به میان جنگ رفت و اینک شخصی میل کرده، کسی را نزد من آورد و گفت: این مرد را نگاه دار و اگر مفقود شود جان تو به عوض جان او خواهد بود یا یک وزنة نقره خواهی داد. 
۴۰ و چون بندة تو اینجا و آنجا مشغول می‌بود، او غایب شد. پس پادشاه اسرائیل وی را گفت: «حکم تو چنین است. خودت فتوی دادی.» 
۴۱ پس به زودی عصابه را از چشمان خود برداشت و پادشاه اسرائیل او را شناخت که یکی از انبیاست. 
۴۲ او وی را گفت: «خداوند چنین می‌گوید: چون تو مردی را که من به هلاکت سپرده بودم از دست خود رها کردی، جان تو به عوض جان او و قوم تو به عوض قوم او خواهند بود.» 
۴۳ پس پادشاه اسرائیل پریشان حال و مغموم شده، به خانة خود رفت و به سامره داخل شد.

                                                                                   
اول پادشاهان-باب بیستم 1Kings-20 Reviewed by جواد on دوشنبه, آذر ۱۶, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.