Top Ad unit 728 × 90

JEHOVAH IS GOD

خداوند شبان من است

کلام خداوند

اعداد-باب بیست و دوم Numbers-22



گوش کنید به تورات مقدس-اعداد-باب بیست و دوم
ماجرای بلعام

۱ و بنی اسرائیل کوچ کرده، در عَرَبات موآب به آنطرف اردن، در مقابل اریحا اردو زدند. 
۲ و چون بالاق بن صِفّور هر چه اسرائیل به اموریان کرده بودند دید، 
۳ موآب از قوم بسیار ترسید، زیرا که کثیر بودند. و موآب از بنی اسرائیل مضطرب گردیدند. 
۴ و موآب به مشایخ مدیان گفتند: الا´ن این گروه هر چه به اطراف ما هست خواهند لیسید، به نوعی که گاو سبزة صحرا را می لیسد. و در آن زمان بالاق بن صَفّور، ملک موآب بود. 
۵ پس رسولان به فَتور که برکنار وادی است، نزد بلعام بن بَعور، به زمین پسران قوم او فرستاد تا او را طلبیده، بگویند: اینک قومی از مصر بیرون آمده اند و هان روی زمین را مستور می سازند، و در مقابل من مقیم می باشند. 
۶ پس الا´ن بیا و این قوم را برای من لعنت کن، زیرا که از من قوی ترند، شاید توانایی یابم تا بر ایشان غالب آییم، و ایشان را از زمین خود بیرون کنم، زیرا می دانم هر که را تو برکت دهی مبارک است و هر که را لعنت نمایی، ملعون است. 
۷ پس مشایخ موآب و مشایخ مدیان، مزدفالگیری را به دست گرفته، روانه شدند، و نزد بلعام رسیده، سخنان بالاق را به وی گفتند. 
۸ او به ایشان گفت: « این شب را در اینجا بمانید، تا چنانکه خداوند به من گوید، به شما باز گویم.» و سروران موآب نزد بلعام ماندند. 
۹ و خدا نزد بلعام آمده، گفت: « این کسانی که نزد تو هستند، کیستند؟» 
۱۰ بلعام به خدا گفت: بالاق بن صَفّور ملک موآب نزد من فرستاده است، 
۱۱ که اینک این قومی که از مصر بیرون آمده اند، روی زمین را پوشانیده اند. الا´ن آمده، ایشان را برای من لعنت کن شاید که توانایی یابم تا با ایشان جنگ نموده، ایشان را دور سازم. 
۱۲ خدا به بلعام گفت: « با ایشان مرو و قوم را لعنت مکن زیرا مبارک هستند.» 
۱۳ پس بلعام بامدادان برخاسته، به سروران بالاق گفت: « به زمین خود بروید، زیرا خداوند مرا اجازت نمی دهد که با شما بیایم.» 
۱۴ و سروران موآب برخاسته، نزد بالاق برگشته، گفتند که « بلعام از آمدن با ما انکار نمود.» 
۱۵ و بالاق بار دیگر سروران زیاده و بزرگتر از آنان فرستاد. 
۱۶ و ایشان نزد بلعام آمده، وی را گفتند: بالاق بن صِفّور چنین می گوید: تمنا اینکه از آمدن نزد من انکار نکنی. 
۱۷ زیرا که البته تو را بسیار تکریم خواهم نمود، و هر آنچه به من بگویی بجا خواهم آورد، پس بیا و این قوم را برای من لعنت کن.
۱۸ بلعام در جواب نوکران بالاق گفت: اگر بالاق خانه خود را پر از نقره و طلا به من بخشد، نمی توانم از فرمان " یهُوَه " خدای خود تجاوز نموده، کم یا زیاد به عمل آورم. 
۱۹ پس الا´ن شما نیز امشب در اینجا بمانید تا بدانم که خداوند به من دیگر چه خواهد گفت.
۲۰ و خدا در شب نزد بلعام آمده، وی را گفت: « اگر این مردمان برای طلبیدن تو بیایند برخاسته، همراه ایشان برو، اما کلامی را که من به تو گویم به همان عمل نما.» 
۲۱ پس بلعام بامدادان برخاسته، الاغ خود را بیاراست و همراه سروران موآب روانه شد. 
۲۲ و غضب خدا به سبب رفتن او افروخته شده، فرشتة خداوند در راه به مقاومت وی ایستاد، و او بر الاغ خود سوار بود، و دو نوکرش همراهش بودند. 
۲۳ و الاغ، فرشته خداوند را با شمشیر برهنه به دستش، بر سر راه ایستاده دید. پس الاغ از راه به یک سو شده، به مزرعه ای رفت و بلعام الاغ را زد تا او را به راه برگرداند. 
۲۴ پس فرشته خداوند در جای گود در میان تاکستان بایستاد، و به هر دو طرفش دیوار بود. 
۲۵ و الاغ فرشتة خداوند را دیده، خود را به دیوار چسبانید، و پای بلعام را به دیوار فشرد. پس او را بار دیگر زد. 
۲۶ و فرشتة خداوند پیش رفته، در مکانی تنگ بایستاد، که جایی بجهت برگشتن به طرف راست یا چپ نبود. 
۲۷ و چون الاغ، فرشته خداوند را دید، در زیر بلعام خوابید. و خشم بلعام افروخته شده، الاغ را به عصای خود زد.
 ۲۸ آنگاه خداوند دهان الاغ را باز کرد که بلعام را گفت: به تو چه کرده ام که مرا این سه مرتبه زدی. 
۲۹ بلعام به الاغ گفت: از این جهت که تو مرا استهزا نمودی! کاش که شمشیر در دست من می بود که الا´ن تو را می کشتم. 
۳۰ الاغ به بلعام گفت: « آیا من الاغ تو نیستم که از وقتی که مال تو شده ام تا امروز بر من سوار شده ای؟ آیا هرگز عادت می داشتم که به اینطور با تو رفتار نمایم؟» او گفت: « نی » 
۳۱ و خداوند چشمان بلعام را باز کرد تا فرشته خداوند را دید که با شمشیر برهنه در دستش، به سر راه ایستاده است. پس خم شده، به روی درافتاد. 
۳۲ و فرشته خداوند وی را گفت: الاغ خود را این سه مرتبه چرا زدی؟ اینک من به مقاومت تو بیرون آمدم، زیرا که این سفر تو در نظر من از روی تمرد است. 
۳۳ و الاغ مرا دیده، این سه مرتبه از من کناره جست. و اگر از من کناره نمی جست، یقیناً الا´ن تو را می کشتم و او را زنده نگاه می داشتم.
۳۴ بلعام به فرشته خداوند گفت: « گناه کردم زیرا ندانستم که تو به مقابل من در راه ایستاده ای. پس الا´ن اگر در نظر تو ناپسند است برمی گردم.» 
۳۵ فرشته خداوند به بلعام گفت: « همراه این اشخاص برو لیکن سخنی را که من به تو گویم، همان را فقط بگو». پس بلعام همراه سروران بالاق رفت. 
۳۶ و چون بالاق شنید که بلعام آمده است، به استقبال وی تا شهر موآب که برحد اَرْنون و بر اقصای حدود وی بود، بیرون آمد. 
۳۷ و بالاق به بلعام گفت: آیا برای طلبیدن تو نزد تو نفرستادم؟ پس چرا نزد من نیامدی، آیا حقیقتاً قادر نیستم که تو را به عزت رسانم؟
۳۸ بلعام به بالاق گفت: « اینک نزد تو آمده ام. آیا الا´ن هیچ قدرتی دارم که چیزی بگویم؟ آنچه خدا به دهانم می گذارد، همان را خواهم گفت.» 
۳۹ پس بلعام همراه بالاق رفته، به قریت حصوت رسیدند. 
۴۰ و بالاق گاوان و گوسفندان ذبح کرده، نزد بلعام و سرورانی که با وی بودند، فرستاد.
۴۱ و بامدادان بالاق بلعام را برداشته، او را به بلندیهای بعل آورد، تا از آنجا اقصای قوم خود را ملاحظه کند.


                                                                                   
اعداد-باب بیست و دوم Numbers-22 Reviewed by جواد on شنبه, مرداد ۱۰, ۱۳۹۴ Rating: 5
All Rights Reserved by Jehovah Lord | Copyright © 2009 - 2025
Designed by , Javad Sorahi

فرم تماس

نام

ایمیل *

پیام *

با پشتیبانی Blogger.